نفس 2 سال و هفت ماه و سی روزه من...
از سر کار خسته و کوفته اومدم خونه ؛بعد از نهار روی تخت دراز کشیدم و چشمام گرم شده بود که نوژا اومد صدام کرد...1بار...2بار...3 بار...و دوباره تا چشمام گرم میشد کارش رو تکرار کرد بار آخر زیر لب یه اوووووف گفتم نوژا میگه :مامان چرا اوففف میکنی؟اوف نکن!!!!!حالا موندم چی جواب بدم؟؟؟؟؟ همون روز دوباره چشمام گرم شد که نوژا باز اومد و کلی اسباب بازی ریخت رو تخت.. منم همشونو جمع کردم اما یه ماشین جاموند تا اومدم بخوابم رفت زیر کمرم با یه غر و لند از دم در اتاقش ماشین رو هل دادم توی اتاق ؛بعد از یه حرکت یه قل خورد ماشینش ؛نوژا میگه:مامان چرا هل میدی؟ماشینم میشکنه !!!!خرابش کردیااااا؟؟؟؟و باز این منم که از کرده خود پشیمانم کا...